دنیای درونی و بیرونی انسان: خودت را بشناس

بخشی از کتاب تکنیک تمرکز سه‌بعدی هنر حضور در لحظه 

همه‌ی ما کم و بیش با دنیای بیرونی انسان آشنا هستیم؛ محیط پیرامونی ما و همه‌ی اتفاقات سلسله‌واری که در آن می‌افتد و ما آن را ادراک می‌کنیم همگی با هم دنیای بیرونی انسان را تشکیل می‌دهند ولی انسان دارای دنیای دیگری نیز هست که آن دنیای درونی انسان نام دارد؛ هر موقع سه مرکز ذهن، احساس، تنه و حس آن، توجهشان معطوف به خودشان باشد و نه دنیای بیرونی، این توجه معطوف به خود، دنیای درونی انسان را تشکیل می‌دهد. اکثراً بیشتر عمر ما در دنیای بیرونی سپری می‌شود و بخش کوچکی از عمر ما نیز در دنیای درونی خودمان می‌گذرد در برخی از افراد این قضیه برعکس می‌باشد و آن‌ها بیشتر عمر خود را در دنیای درونی خود می‌گذرانند. نکته‌ی شگفت‌انگیز ماجرا این است که هر دو دنیای انسان دارای لایه‌های گوناگونی می‌باشند. در مورد کشف لایه‌های دنیای بیرونی انسان، انسان محدودیت‌هایی در خودش دارد که هرگز فراتر از آن‌ها نمی‌تواند برود؛ چون که ساختار انسان به او اجازه‌ی این کار را نخواهد داد و ما نیز در اینجا قصد نداریم وارد آن بشویم و انسان حداکثر می‌تواند کمی فراتر از آن محدوده قدم بگذارد؛ اگر بخواهد فراتر از آن برود، انوقت باید هویت خودش را از دست بدهد. دنیای درون و بیرون انسان، دو دنیای متفاوت از همدیگر می‌باشند. ولی خاصیت دنیای درونی انسان آن است که انسان می‌تواند تا آخرین لایه در آن حرکت نماید و در واقع می‌شود گفت که هیچ محدودیتی برای او در این زمینه وجود ندارد. ترتیب لایه‌های اولیه و سطحی دنیای انسان، از فردی به فرد دیگر متفاوت هستند. ترتیب عمق این لایه‌ها بستگی به این دارد که فرد مورد نظر چه تیپ انسانی باشد ولی اکثراً ما سه تیپ افراد داریم؛ ما قبلاً گفتیم که ذهن، احساس و تنه، سه‌بخش اصلی در انسان می‌باشند، در هر فردی اغلب یکی از این سه ‌بخش قوی‌تر از دو‌ بخش دیگر است؛ فردی که مرکز ذهن در او غالب می‌باشد و او زمان بیشتری را در کارکرد ذهن خودش سپری می‌نماید، دارای تیپ انسانی منطقی و متفکر می‌باشد. فردی که بیشتر کارکرد‌های او به وسیله‌ی مرکز احساسات در او انجام می‌شوند، دارای تیپ احساساتی، و در واقع فردی احساساتی می‌باشد. فردی که فقط خواسته‌های بدن فیزیکی خودش برایش ملاک است و بیشتر کارکرد‌هایش فقط خوردن و خوابیدن و کار فیزیکی می‌باشند، این فرد فقط انسانی فیزیکی است که همیشه از دو نوع اول پایین‌تر و سطحی‌تر می‌باشد. معمولا نود و نه درصد افراد جامعه در این لایه‌های اولیه دنیای بیرونی خودشان زندگی می‌نمایند. تیپ فکری و ذهنی بالاتر و عمیق‌تر از دو تیپ دیگر می‌باشد و انسان احساساتی درست در وسط تیپ فکری و تیپ فیزیکی قرار دارد. مشخصه‌ی بارز همه‌ی این سه تیپ انسان این است که آن‌ها همگی انسان‌هایی تک‌بعدی هستند و یا حداکثر دو‌بعدی می‌باشند. ولی کمتر از یک درصد جامعه شبیه هیچیک از این سه تیپ انسان نمی‌باشند؛ آن یک درصد از جمعیت، خود به چندین بخش تقسیم می‌شوند و عمق دنیای درونی در آن‌ها متفاوت می‌باشد. این یک درصد جامعه همان‌هایی هستند که از درون می‌دانند که در خواب هستند، این یک درصد همان‌هایی هستند که لزوم کار درونی و خودسازی را در خود عملاً احساس می‌نمایند. ما قبلاً گفتیم که انسان در هر یک از مراکز سه‌گانه‌ی خودش دارای دو نوع کارکرد می‌باشد: کارکرد عادی و کارکرد اگاهانه؛ کارکرد اگاهانه در انسان، کارکردی پیشرفته‌تر می‌باشد. از این یک درصد جامعه‌، هر کس بیشتر بتواند این سه کارکرد پیشرفته در خودش را بیدار نماید و به کار گیرد، او در دنیای درونی خودش دارای عمق بیشتری خواهد بود. عمیق‌ترین فرد در میان این یک درصد از جامعه کسی است که در عمل توانسته باشد به تمرکز سه‌بعدی و حضور در لحظه برسد؛ این فرد انسانی سه‌بعدی و کامل خواهد بود؛ این فرد به مدد تمرکز سه‌بعدی در خودش دارای یک هویت و من یکپارچه‌ای در درون خودش می‌باشد که این هویت پایدار در او، بسیار متفاوت از هویت همه‌ی انسان‌های دیگر است؛ این تمرکز سه‌بعدی در او، طبق قانون سه‌گانگی در عالم، منجر به خلق یک هویت و من ویژه در او گردیده است که در فصل‌های بعدی به صورت مختصر به آن اشاراتی خواهیم نمود. از دیرباز سخن و پندی سینه به سینه در همه‌ی نژاد‌ها و فرهنگ‌ها و در میان همه‌ی انسان‌ها نقل گردیده و تاکید شده است و آن سخن این است که: خودت را بشناس. خودت را بشناس، سخنی کاملاً حکیمانه و درست است ولی در صحنه‌ی عمل و در اکثر مواقع، این توصیه موفقیتی در پی نداشته است؛ بنده دلیل عدم موفقیت در انجام این توصیه را این می‌دانم: دلیل عدم موفقیت این بوده است که انسان همیشه خود را یک پدیده‌ی واحد و منسجمی در نظر می‌گیرد، در صورتی که فهمیدیم انسان، پدیده‌ای سه‌بعدی و متشکل از سه ‌بخش است. وقتی به چنین انسانی گفته می‌شود خودت را بشناس، طبق معمول همیشه، مرکز ذهن انسان پیشقدم می‌شود و فکر می‌کند که این دستورالعمل تنها برای شناخت او بیان گردیده است، در صورتی که این دستورالعمل برای هر سه بخش انسان توصیه گردیده است و نه یک ‌بخش بخصوص. نکته‌ی بعدی این است که وقتی به انسان گفته می‌شود خودت را بشناس، این کلمه‌ی شناختن در این عبارت گا‌ها بد فهمیده می‌شود؛ بشناس، یعنی اینکه این شناخت باید دارای دو خصوصیت باشد: این شناخت هم باید تئوریک باشد و هم عملی؛ وقتی انسان فقط یک خصوصیت را بکار می‌گیرد و آن یکی را فراموش می‌کند، عمل شناخت خود، غیر ممکن می‌شود؛ به عبارت ساده‌تر، خودشناسی بدون خودسازی محال است؛ این دو لازم و ملزوم یکدیگر می‌باشند. بدون تئوری خوب، هر حرکتی کور خواهد بود؛ بدون حرکت و عمل هم، تئوری صرف به هیچ دردی نخواهد خورد. پس وقتی گفته می‌شود خودت را بشناس، یعنی خودت را از درون بساز، یعنی دنیای درونی خودت را سه‌بعدی کن، یعنی از این حالت تک بعدی بودن در بیا، یعنی شناختی سه‌بعدی و عملی از خودت داشته باش. شناخت سه‌بعدی یعنی دست به آچار بودن، یعنی عملگرا و جدی بودن، یعنی آستین‌ها را بالا زدن، یعنی وارد گود معرکه شدن. تئوری صرف در دنیای خودشناسی به هیچ دردی نخواهد خورد؛ شناخت تئوریک صرف هیچ نتیجه‌ی  ملموسی در پی نخواهد داشت و همیشه به عمل کار  برآید.خودشناسی و خودسازی لازم و ملزوم یکدیگر می باشند. پس دفعه‌ی دیگر که دستورالعمل خودت را بشناس را می‌شنوید، بدانید که منظور از کلمه‌ی خود در این عبارت، خود سه‌گانه می‌باشد، و کلمه‌ی بشناس یعنی اینکه، همانگونه که خود سه‌گانه است، شناخت آن‌ها هم باید سه‌گانه و سه‌بعدی باشد و غیر آن ممکن نیست. من این عبارت خودت را بشناس را تصحیح می‌کنم و می‌گویم: لطفا خود سه‌گانه را، فقط بصورت سه‌بعدی بشناسید

محمد حسین پدیده